Dr. Payman Mohajer solves the 'Greatest Mystery' of Baha’i Faith

One of the most powerful Persian member of Supreme Baha'i Admin. Body, Dr. Payman Mohajer
During one of the training sessions for Teachers/Animators of Study circle, Dr. Mohajer, the member of Universal House of Justice posed a thought-provoking question to the participants, "What is the purpose of our core activities?"

Dr. Mohajer then went on to share an explanation, by giving the example of a glass. He said that “while it is not inaccurate to say that the glass is transparent, it is evident that transparency is not the purpose of the glass. Transparency is one of the attributes of the glass, but its purpose is to hold liquid. Similarly, one of the attributes of our core activities is that they become portals for entry by troops or instruments for teaching - but that is not their purpose....
....Now if someone were to ask us whether the purpose of our inviting them to join study circles is to make them Bahá’ís, we can confidently say 'NO' and tell them that the purpose of our core activities is to assist in the transformation and betterment of society.”

This thought provoking question has many answers hidden inside it. One of the biggest mysteries of the Baha’i Faith – ‘not teaching the Faith in Israel’ can be solved very easily. Infact those who are well acquainted with the Iranian culture and their ways of thinking will realize that Mr. Payman Mohajer, a die hard supporter of Persian Baha’is in Baha’i Administration has very easily open the doors for teaching Ruhi Book in Israel.

His Message on behalf of Universal House of Justice is : “Let us start children moral classes in Israel of children aged between 6 to 11 years, Jr. Youth classes for age between 12 to 15 years, launch Intensive program of growth, contact the parents of the children and Jr. youth, invite them to study circles, try to make them good human beings, develop essential virtues such as the knowledge of God, trustworthiness, honesty and justice, build a strong moral framework that will assist children/Jr. Youths and their parents to achieve excellence in material, intellectual and spiritual aspects of life.”

If they insist that we want to become Baha’is, we say to them, “Teaching of the Baha’i faith is not permitted and hence we cannot accept any declaration from them. The purpose of our core activities is to assist in the transformation and betterment of society.”

Thanks dear Dr. Payman Mohajer you have helped us in solving this very embarrassing and great mystery of not teaching the faith to Israelis. We wait for your plan to start the four core activities in Israel for assisting in the transformation and betterment of the Israeli society."

Source :  http://groups.google.com/group/talk.religion.bahai/browse_thread/thread/e659e6df938dd519#

استراتژی معبد سازی بهائیان

بیت العدل بهائیان تصمیم گرفت با ساختن معابد مختلف در سراسر جهان با استفاده از بهترین معماران این مکان ها را به محلی برای بازدید علاقه مندان نسبت به معماری تبدیل کرده و از این ره آورد ضمن ساختن تاریخ برای خود به جذب بازدیدکنندگان به فرقه بهائیت نیز اقدام کند.
گروه سیاسی مشرق؛ " فرقه بهائیت" اولین چیزی که با شنیدن این نام به ذهن مخاطب خطور می کند حکایت فرقه ای ساخته شده به دست دولتی است که در ادبیات مردم ایران به روباه پیر معروف است.

این فرقه که در دوران قاجار و با حمایت دولت های خارجی در ایران بنا گذاشته شد در طول دوران حیات خود تا به امروز با شگردها و تبلیغات مختلف سعی می کند تا حلقه های مختلف دینی را تشکیل داده و گستردگی خود را در نقاط دیگر جهان نیز رشد دهد، البته این فرقه سعی دارد با استفاده از جاذبه های مختلف برای فرقه ای که هیچ گونه سابقه اعتقادی تا قبل از سال 1863 میلادی ندارند، برای خود پیروان جدیدی پیدا کند.

یکی از این روش ها ایجاد عبادتگاه هایی با معماری خاص در اقصی نقاط جهان است که با بهره گیری از بهترین معماران ساخته شده و تبلیغات وسیعی بر روی آنها انجام می شود تا گردشگران برای دیدن این بناهای زیبا قدم در معابدی بگذارند که خوابی جز عبادتگاه بودن برای آنها دیده شده است.

"مشرق الاذکار" نامی است که اعضای این فرقه برای عبادتگاه های خود در نظر گرفته اند و در تبلیغات وسیع این مکان ها را محل تجمع حامیان ادیان مختلف عنوان کرده و آنرا متعلق به کلیه انسان ها می خوانند در حالی که وقتی کسی قدم به این معابد می گذارد در اولین گام با جوانانی روبرو می شود که جزوه هایی برای جذب حاضران به دین بهائیت در دست دارند و از آنها می خواهند پیش از بازدید از معبد حتما آنرا مطالعه کنند.

یکی از پر جاذبه ترین این معابد، معبد "لوتوس" واقع در دهلی‌نو هند است، کشوری که با حدود از یک و نیم میلیارد نفر جمعیت پتانسیل عظیمی را برای جذب ساکنانش به این فرقه داراست.

آنروز که فریبرز صهبا (مهندس طراح و سازنده بهایی این معبد) در دهه 1980 در حال تکمیل این پروژه بود گروهی دیگر از بهائیان در محافل خود در حال برنامه ریزی برای چگونگی جذب گردشگران به سوی این معبد و ترویج دین بهائیت در کشور هفتاد و دو ملت کنند. "نیلوفر آبی" (لوتوس) که به گفته "صهبا" برای تجمیع پیروان ادیان ساخته شده، تنها به  عنوان محلی برای گردهمایی های مردمی هند ساخته نشده بود، بلکه بیت العدل بهائیان که در سرزمین های اشغالی جا خوش کرده، خواب های دیگری برای آن دیده بود.

یکی از نکات قابل توجه در ساخت این معبد آن است که سازندگان برای گمراه کردن افکار عمومی تعدادی مرکز درمانی و خیریه نیز در کنار معبد لوتوس بنا کرده اند.

این معماری عظیم که هنوز مشخص نیست دقیقا چه کسانی متولی هزینه های ساخت آن شده اند به شکل یک نیلوفر آبی طراحی شده است و با ظاهر زیبای خود گردشگرانی را جذب می کند اما با کمی جستوجو به نکات دیگری بر می خوریم.

ترویج بهائیت در سواحل شمال...

چندی پیش برخی از رسانه ها خبر از ساخت مجتمعی تفریحی با عنوان "لوتوس" در سواحل مازندران دادند. نکته عجیب در طراحی این مجتمع به ظاهر تفریحی، تشابه بسیار آن به مشرق الاذکار بهائیان در هند بود.

نکته جالب آنکه هتل طراحی شده در داخل کشور نیز با عنوان مرکز تفریحی (و نه معبد بهائیان) ساخته خواهد شد و شاید به زودی باید شاهد ساخته شدن مشرق الاذکاری در سواحل مازندران باشیم!

اما این تنها نمود این معبد در ایران به عنوان یک اثر معماری نیست. چندین شرکت مخابراتی و تفریحی و خدماتی و حتی ساختمانی، نام "لوتوس" را برای خود برگزیده اند، بدون آنکه بداند به صورت ناخواسته در حال تبلیغ این معبد به عنوان مشرق الاذکار فرقه ای هستند که مطالب عجیبی در کارنامه خود دارد، شبهاتی بزرگ که از گرفتن نشان لرد توسط بها از استعماری ترین کشور جهان شروع و تا حمایت بی قید و شرط رژیمی اشغالگر از این فرقه ادامه پیدا می کند.

 
معبد لوتوس در دهلی هندوستان

تبلیغ این معبد حتی در آذرماه سال 88 گریبان روزنامه همشهری، ارگان رسمی شهرداری تهران در زمان ریاست خلبان قالیباف را گرفت و آنرا تا مرز توقیف موقت از سوی هیات نظارت بر مطبوعات پیش برد.

اما متاسفانه تعداد بسیاری از مراکز و مجریان تورهای مسافرتی به کشور هندوستان بدون توجه به زوایای پنهان این معبد به ظاهر زیبا، بازدید از " لوتوس" را به عنوان برنامه اصلی خود معرفی می کنند، بدون اینکه بدانند بهائیان با برنامه ریزی گسترده در تلاش هستند تا از میان بازدید کنندگانی که تحت تاثیر عظمت این بنا گرفته اند، افرادی را به این فرقه ساخته شده توسط بها، جذب کنند.

استراتژی معبد سازی...

بهائیان اما در طول سالیان متمادی به این نتیجه رسیده اند که به دلیل نداشتن پشتوانه عمیق دینی باید از ابزارها دیگری برای دیده شدن خود استفاده کنند.

از این رو بیت العدل بهائیان تصمیم گرفت با ساختن معابد مختلف در سراسر جهان با استفاده از بهترین معماران این مکان ها را به محلی برای بازدید علاقه مندان نسبت به معماری تبدیل کرده و از این ره آورد ضمن ساختن تاریخ برای خود به جذب بازدیدکنندگان به فرقه بهائیت نیز اقدام کند.

ساخت مشرق الاذکارهایی در شهرهای فرانکفورت آلمان، عشق آباد، سیدنی، اوگاندا، پاناما، ایالات متحده و ... که در قاره های مختلف جهان واقع شده اند نشان از برنامه ریزی گسترده بهائیان برای جذب گردشگران در نقاط مختلف جهان به سوی معابد این فرقه دارد.

معبد بهائیان در فرانکفورت آلمان

در این میان تبلیغ و ترویج معابدی نظیر "لوتوس " در کشور بسیار عجیب به نظر می رسد و جا دارد مسوولان، نظارتی جدی را بر روی آگهی ها تبلیغی این معبد، تورهای مسافرتی و شرکت های ساختمانی که اقدام به طراحی سازه های مشابه می کنند، انجام دهند.

Ayyam-i-Ha or Ayyam-i-Dal ??!!

Baha'is celebrating 'Ayyam-i-Ha'
The Baha'i calendar has 19 Months of 19 days each, totalling 361 days in a year + the intercallery days (Ayyam-i-Ha). Only a leap year has 366 days. Obviously Husayn 'Ali Nuri (Baha) could not count properly because any solar intercalary calculation would make those days Ayyam-i-Dal (i.e. the days to the calulation of the letter dal, 'd', letter dal = 4) not Ha (letter ha = 5). Ayyam-i-Ha would technically only occur for the leap years not the normal years. So much for the 'supreme manifestation of the day' who could not even count properly!

Thus the so-called Ayyam-i-Ha of Baha'i faith comes only once in 5 years. Rest 4 years have Ayyam-i-Dal. OK !

The erotic 'tablets' of Baha'u'llah !!

The 'Tablets' of Baha'u'llah!!!
Original title: Lawh-i Huriyyih

Written by Baha'u'llah in the Baghdad period

Translated by Juan Cole

Note : The Haifan UHJ prevented this 'Tablet' from publishing. There are many such tablets of Baha'u'llah unpublished and many more Baha'u'llah himself threw away in the Tigris River. When you read this Tablet carefully you get an idea of the personality and mind of Baha'u'llah. This tablet also gives us an idea of why so many of tablets of Baha'u'llah are still not translated and not published. And why the UHJ tries very hard to conceal this type of content. According to Juan Cole only 5% of 'chosen tables' are published till date.

Here, I am publishing some part of the reply of Juan Cole to the Haifan UHJ :

As translator of Baha'u'llah's "Tablet of the Houri" (Lawh al-Huriyyah), I would like briefly to respond to the letters issued by the Universal House of Justice concerning this translation.

When I first read those letters, they gave me the impression of implying that the translation was erroneous, and such an allegation alarmed me. I make my living as a professor of Modern Middle Eastern history, and as an authority on things Arabic. I have been studying Arabic intensively for over 25 years, lived six years in the Arab world, and hold an MA from Cairo in Arabic Studies as well as a Ph.D. from UCLA in Islamic Studies, one of the fields for which was Arabic Literature. I have published several books that involved reading difficult and complex Arabic documents of the nineteenth century, whether manuscripts or archival. I have translated and published a number of books from Arabic that have been well reviewed in academic journals. In fact, the positive review of my translation of Mirza Abu'l-Fadl's Miracles and Metaphors that appeared in the International Journal of Middle East Studies elicited a letter of praise from the Universal House of Justice in the 1980s. And, of course, the Universal House of Justice actually asked me to undertake translations for them in that decade, at least one of which was published. For that body now to issue letters calling my work misleading seemed to me a stark about-face and also an attempt to bring into question my professionalism in my own field. This step struck me as petty and unworthy of them, the moreso since it is not backed up by any *specific* criticism such as could be effectively answered.

As I reread the letters from the Universal House of Justice, however, I gradually realized that they do not in fact specifically say that the translation is technically inaccurate. They say that in the view of that body the translation is 'inadequate' and 'gives a misleading impression' of the original. It appears to me upon reflection that the sentiment they are expressing has more to do with concerns about the style of the translation than with rendering the Arabic accurately. In turn, I began to realize that what they are almost certainly objecting to is the *transparency* of my translation, the way in which it is perhaps *too* faithful to the original.
Such passages as the following are probably what provoked their concern:

"I raised my hand another time, and bared one of Her breasts that had been hidden beneath Her gown. Then the firmament was illumined by the radiance of its light, contingent beings were made resplendent by its appearance and effulgence, and by its rays infinite numbers of suns dawned forth, as though they trekked through heavens that were without beginning or end. I became bewildered at the pen of God's handiwork, and at what it had inscribed upon Her temple."
This passage is from pp. 383-384 of the printed text. The original says "wa kashaftu thadiyan min thadayha 'lladhi kana masturan khalfa qamisiha." Thady (or thadan) is the Arabic word for a woman's breast; it can also mean 'udder.' Now, it would be possible to tone the sentence down, and no doubt any official translation that is ultimately issued will find some set of euphemisms to hide what is going on here. But the fact is that the phrase in Arabic is explicitly erotic and my translation faithfully reflects that almost Tantric mood.

As the Universal House of Justice notes, Baha'u'llah is here writing in a Sufi tradition of mystical eroticism that includes Ibn al-Farid's "Poem of the Way," Ibn al-`Arabi's "Translator of Desires," and much of the work of Rumi and other Persian mystical poets (they are wrong that the tradition is purely Persian).

If translating and making available the writings of Baha'u'llah were in fact any sort of priority of the Universal House of Justice, they have enormous resources with which to do so. (Anyone who can spend $250 million on building works has the money for other projects, as well). They have simply decided to expend their resources on other things. I once saw in a library a big set of books, The Collected Works of Sri Aurobindo in Bengali with English translations. Aurobindo was a 20th century Indian holy man. But his followers managed to get his *complete* collected works not only published but also translated, not long after his death. Aurobindo's following is tiny and poor compared to that of the Baha'is. That only about 5% of Baha'u'llah's works have been translated is not an unfortunate side effect of lack of resources in the Baha'i community. It is a deliberate decision to invest the money in things like monumental architecture instead.

Moreover, the Universal House of Justice's own translations, as represented in Tablets of Baha'u'llah and some of the compilations, are riddled with errors and mistranslations that give an extremely misleading impression of the intent of the original on a number of occasions. So it is not as if the UHJ's own record in translation work is spotless. Unfortunately, it is precisely the attitude of suspicion toward qualified academics and the rigidity of their preconceived opinions, evident in their letter on the Tablet of the Houri, that has caused them to so discount solid expertise and resulted in these many errors in their publications.

Note : Some part of this reply has been omitted - please read complete reply here :
http://bahai-library.com/provisionals/lawh.huriyyih.cole.html

UHJ's Letters regarding this tablet  here :
http://bahai-library.com/provisionals/lawh.huriyyih.uhj.html

Some more of this type of Fantasies written by some other people
http://groups.yahoo.com/group/GoddessUncensored/messages/608

The tablet starts here :

In the name of God, the most holy, the most exalted.

[1] Praise be to Thee, O God, My God. I make mention of Thee at this time, when the sun of Thy Godhead hath risen from the horizon of the splendid divinity of Thy oneness, the lights of Thy lordship have flashed forth from the dawning of the ineffable encounter with the eternal kingdom of Thy self-sufficiency, and the darkness of this world hath been illumined by the radiance of the faithful realm of Thy cause - in such wise that the garden of paradise came into being above the essence of Thy glorious selfhood. Therein were planted the trees of Thy quintessence, which put forth the fruits of Thine essence, and therein wafted the breezes of Thy spirit and the breaths of Thy sanctity. Therein were foreordained the gems of Thy bounties and the substance of Thy munificence; and therein were uncovered the treasures of Thy knowledge and mystery. Over its terraces flow the streams of Thy glorious life, the canals of Thy radiant eternality, and the springs of the wine of Thine inaccessibility. When Thou didst desire, O my God, to manifest it, Thou didst raise it up to the throne of grandeur and greatness, embellish it with the rays of might and power, render it effulgent by Thine essence, and didst make to shine upon it the sun of oneness from the pre-eternal lights of Thy features. Thou didst light for it the wick of eternity in the lamp of pre-existence. Now, Thy most exalted decree hath come to the kingdom of command by Thy signature, so that a visage might appear therefrom, that the brilliance of Thy beauty might be manifest to all who dwell on earth, and that the glory of Thy countenance might be seen by all who are in the realm of Thy cause.

[2] There arose the houri, Who had dwelt in pre-eternity in the pavilions of holiness, protection, and glorification and in the canopies of sinlessness, greatness and splendor. Upon Her creamy brow the most high pen hath written in crimson ink, "Praise be to God! This is a houri upon Whom none have gazed save God, the exalted, the most high. God hath purified the hem of Her purity from the knowledge of the concourse of names in the realm of eternity, and Her face from the view of all who are in the kingdom of creation. When She arose with the ornament of God from Her palace, She looked with one glance toward the sky. The people of the heavens swooned at the rays of Her visage and at the wafting of Her perfume. Then She looked with another glance toward the earth, and it was illumined by the lights of Her beauty and the loveliness of Her splendor.

[3] Praise be to Thee, O my God, for all the wonders of Thy handiwork that Thou hast shown Me in Her, for the ensemble of Thy power, manifest in Her creation. She hung there, suspended. Then She journeyed through the sky as though striding across the horizon in mid-air. It is as though I discovered that the chain of being was set in motion by Her footfalls. She descended, drew nigh, and came until She halted before Me. I was bewildered by the subtleties and wonders of Her creation. Behold, I discovered within myself a passion that grew out of my yearning for Her. I raised my hands toward Her, and lifted the hem of Her veil from Her shoulder. I found Her hair to be sandy, wavy and curly, lying on Her back in ringlets, hanging down almost to Her legs. And when the gales blew it to the right of Her shoulder, it perfumed the heavens and the earth. When it was blown to the left, from its fragrance there spread a holy musk-like scent. It is as though the motion of Her tresses caused the spirit of life to quake in the inner essence of creation, and caused the kingdom of mystical insight to tremble in the realities of being.

[4] Exalted be God, Her creator, for what He caused Me to see in Her. Then blessed be God, Her fashioner, for the manifestation of might that I witnessed in Her beauty, and the modalities of power that I saw in Her splendor. At one time, I perceived Her as the sweet water of life, delicious and flowing through the realities of beings and the dark recesses of contingent things. I grew certain that the entirety of being survived by virtue of Her eternity, and continued to exist because of Her perpetuity. At another time, I perceived Her as a fire that had blazed forth in the divine bush, as though the element of fire had been created from a torch ignited by Her glowing embers. The hearts of both visible and invisible being were consumed by Her heat and flame when they were shaken by a delicate yearning for Her and a wondrous hankering for Her. It is as though the fragrance of the All-Merciful wafted from the apertures in Her garments. Praise be to God, Her creator, originator and fashioner.

[5] Then I drew near, till She stood before my face and gave utterance as a dove warbles in the realm of eternity, as though speaking in the wondrous music that hath no words, letters or sounds. It is as though all books appeared in commentary on the songs of Her innovation. I recognized all meaning in a single point therein. When I listened with my entire being, I heard the mention of God, the exalted, the most glorious, in Her tunes, and the name of God, the exalted, the most high, in Her melodies.

[6] I raised my hand another time, and bared one of Her breasts that had been hidden beneath Her gown. Then the firmament was illumined by the radiance of its light, contingent beings were made resplendent by its appearance and effulgence, and by its rays infinite numbers of suns dawned forth, as though they trekked through heavens that were without beginning or end. I became bewildered at the pen of God's handiwork, and at what it had inscribed upon Her temple. It was as though She had appeared with a body of light in the forms of the spirit, as though She moved upon the earth of essence in the substance of manifestation. I noticed that the houris had poked their heads out of their rooms and were suspended in the air above Her. They grew perplexed at Her appearance and Her beauty, and were entranced by the raptures of Her song. Praise be to Her creator, fashioner, and maker--to the one Who made Her manifest.

[7] Then she nearly swooned within herself, and with all her being she sought to inhale My fragrance. She opened Her lips, and the rays of light dawned forth from Her teeth, as though the pearls of the cause had appeared from Her treasures and Her shells.

[8] She asked, "Who art Thou?"

[9] I said, "A servant of God and the son of his maidservant."

[10] She said, "I discern in Thee the signs of sorrow, which so sadden Thee that I find the lamp of joy in the niche of Thy heart to have been extinguished, and the lights of happiness in the lantern of Thy soul to have been cut off. I adjure Thee by God, other than Whom there is no God, not to conceal from Me what befell Thee. Inform Me, that I might know Thy circumstances with no departure from the whole truth, though it be less than a bit of overflowing foam."

[11] I said to Her, "Do not ask Me about that, for Thou canst not bear to hear from Me concerning my sorrow - not even a mere letter thereof. I entreat you in the name of God, the All-Powerful, the protector, the eternal, to lift Thy hand from Me and leave Me alone. Return to Thy place in paradise, and do not ask about what I cannot disclose to Thee - even though it be a mere syllable thereof."

[12] When She saw the quaking of my soul, the wailing of my heart, the lamenting of my being, the fire burning in my bones, the shuddering of my skin, the disturbance in my soul, and the uneasiness of my body, She called out to Me, asking, "Hast Thou a mother to bemoan Thy tribulations?"

[13] I said, "I do not know."

[14] She asked, "Hast Thou a sister, to weep at Thy fate, or a helper, to aid Thee in Thy trial and to give Thee company in Thy loneliness?"

[15] I said, "By my sorrow, to which no joy ever came, do not ask Me anything! Look at my heart, so that what Thou seekest may become apparent to Thee."

[16] She bowed Her head in the direction of my heart, scrutinizing all my limbs, members, bones and inner organs, as though She had lost something and sought it everywhere. Her examination lasted for a long time. Then She lifted Her head until it reached my breast. I saw that Her condition had undergone an alteration. Her head tilted once to the right, and once to the left. At one moment, She lifted Her gaze to the heavens with grief and misery, and at another She looked at the earth in confusion and regret. I saw Her lips move as though She were saying something beneath Her breath. I trained my ear on Her, and heard a faint cry, as though it issued from the depths of Her being in the essence of Her heart. When I brought my head close to Her mouth, I heard words that I cannot mention. Were I to disclose them, by God, nothing would be left of this world in the face of the searing of Her soul and the scorching of Her heart.

[17] Then She addressed Me, saying, "Thy mother will die, O youth. For I have seen no one like Thee. My distress and bewilderment linger over Thee, and my perturbation hath increased at Thy condition. Would that I had never been created in the divine realm of eternity, had never been born from a breath of God in the most exalted chambers, had never imbibed the milk of life from the springs of glory! How sad is what I have come to know, and to see, how sorrowful what I have discovered. For however much I searched, I found within Thee no heart, whereby I might be informed about Thy circumstances."

[18] When I heard Her lift Her head up, I saw that Her eyes were overflowing with blood, as though oceans appeared from Her every teardrop. When Her eyes met mine, Her tears took the reins of patience from Her, and She shrieked Her lament such that I cannot mention or describe it. Then She was overcome with weeping. She lifted Her hands to my shoulder, and I placed my hand on Her shoulder, and we wept without moderation, such that it cannot be reckoned by time, eternity, eons, or epochs.

[19] When Her weeping subsided, She said, "I adjure Thee by the One Who seized the pens in His powerful grasp and thereby established whatever He willed, to answer my questions about what hath befallen Thee, that I might be Thy companion in Thy calamities and make mention of Thine ordeals among the concourse on high in the sublime realm."

[20] I said to Her, "My beloved, by my life and Thine, I am not able to explain for Thee what befell Me. But look at my breast, that Thou mightest discover therein what will satisfy Thy quest, in the inmost recesses of my most hidden soul."

[21] Then She tilted Her head and brought it near once more to my breast, searching for so long a time that it cannot be expressed in the realm of glory, nor can it be uttered by the tongues of the eloquent. But She found no trace.

[22] Behold, I saw the earth quake at the trembling of Her soul, and shake at the quivering of Her heart. She remained, before time, after time, above time. Then She raised Her head with a scream that cleft the sky and broke open the earth. Lands moved, and mountains were pulverized. Then She returned to Me and said, "Thy mother hath died, O youth. Thy circumstances have bewildered Me and Thy deeds have caused Me to perish. I never found anyone with neither heart nor breast. How hast Thou survived on earth, how canst Thou exist in this world?"

Baha'u'llah, the 'Glory' of God??
[23] At that point She was gazing at Me as a lover looketh on the beauty of the beloved. Then I saw Her shaking within Herself, as though the breeze of God from this coat had wafted upon Her. She turned to Me outwardly and inwardly and said, "By Thy life, I perceive from Thee the fragrance of the beloved. Thou art the darling of the worlds. If Thou art He, why dost Thou disguise Thy comely features? Is it because of the people of the Qur'an, or because of the people of the Bayan? Woe be unto all created things!"

[24] When I smelled Her perfume and saw Her advancing toward Me, I guided Her to my soul. When She knew, She wailed, shook, lamented, trembled, and fell on Her face in the dust before my feet. When I turned to Her, I found Her stretched out on the ground, and the spirit had departed from Her as though She had never been created therein. Then the houris suspended in the air howled, and the purified houris in the cloud of unknowing lamented, and all of them returned to their palaces and their pavilions, forsaking all that had been ordained for them and created for their essences.

If you are interested to read the remaining part, please visit this page :



CAN ANY BAHA'I EXPLAIN WHAT MR. NURI (Baha) IS TRYING TO CONVEY IN THIS TABLET?

غير بهائيان از ديدگاه بهائيان

EARLIER PERSIAN BAHA'IS AND TODAY'S AMERICAN BAHA'IS
Image : http://bahaiculture.blogspot.com

  مقدمه
يکي از مباحث جالب در آيين بهايي ديدگاه بهاييان به افراد بشر مي باشد. بررسي اين موضوع جوانب مهمي از اين آيين را روشن مي نمايد. در اين مقاله مي خواهيم نظر آيين بهايي را در مورد افراد مختلف بشر و روش برخورد با آنان بررسي کنيم. بر اين اساس در مورد آيين بودايي و برهمايي، افراد معتقد به آيين بابي، روش برخورد با طرد شدگان از بهاييان، شيعيان، عالمان، کساني که اين آيين را قبول نکرده اند و کساني که با آن به مخالفت پرداخته اند را از ديدگاه رهبران بهايي بررسي خواهيم کرد.
انسان بودن تمام بشر

جناب عبدالبهاء در خطابات ، جلد 2 ، صفحه ي 152 مي فرمايد :
«جميع بشر انسانند يعني تاج انساني زينت هر سري و خلعت موهبت زيور هر بري کل بنده ي او هستند»
بنا بر اين گفتار جناب عباس افندي هيچ تفاوتي ميان انسانها نيست و هيچ کس از جرگه ي انسانيت خارج نيست!!!
دين بهايي کل جامعه بشري اعم از بهايي و غير بهايي را انسان مي داند !!!(بر اساس فرمايش پسر بزگوار ، جناب عبدالبهاء)
روش برخوردي ديگر
جناب بهاءالله فرموده اند «اذن داده شده احزاب عالم با يکديگر به روح و ريحان معاشرت نمايند عاشروا يا قوم مع اديان بالروح و الريحان»
(بهاء الله، مجموعه الواح، ص 117)
اين فرمايش گرانمايه حضرت بهاء را دوستان بهايي بايد با آب طلا بنويسند:
تناقض را در مظاهر الاهيه راه نبوده و نخواهد بود
حضرت بهاء اللّه... تعاليم بديعي تأسيس فرمود و فضائل عالم انساني تأسيس کرد ... ( ثانياً ) وحدت عالم انساني يعني جميع بشر کل مشمول الطاف جليل اکبرند بندگان يک خداوندند و پرورده حضرت ربوبيت رحمت شامل کل است و تاج انساني زينت هر سري" (خطابات عبدالبهاء، ج1، ص 30 و 31)
"حضرت بهاء اللّه مانند آفتاب از شرق ظاهر شد علم وحدت عالم انساني بلند فرمود چنان اقوام مختلفه را الفت داد که اگر شخصي در مجامع آنها وارد شود نميداند کدام مسيحي کدام مسلمان کدام يهودي کدام زردشتي است" (خطابات عبدالبهاء، ج2، ص 66)
"دشمن را دوست بينيد و اهرمن را ملائکه شماريد جفاکار را مانند وفادار بنهايت محبّت رفتار کنيد و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختا مسک معطّر بمشام رسانيد" (مکاتيب، ج3، ص 160)، اما کمي آنطرف تر، خود بر اين همه دست و دلبازي خرده گرفت و آن را ظلم به موجودات بي گناه قلمداد کرد؛ "انسان اکثر گنه کارند و حيوان بي گناه البتّه بي‌گناهان را مرحمت بيشتر بايد کرد و مهرباني بيشتر بايد نمود مگر حيوانات مؤذيه را مثل گرگ خونخوار مثل مار گزنده و ساير حيوانات مؤذيه چه که رحم باينها ظلم بانسان و حيوانات ديگر است مثلاً اگر گرگي را رأفت و مهرباني نمائي اين ظلم بگوسفند است يک گله گوسفند را از ميان بردارد کلب عقور را اگر فرصت دهي هزار حيوان و انسان را سبب هلاک شود پس رأفت بحيوان درنده ظلم بحيوانات مظلومه است لهذا بايد چاره آنرا نمود ولکن بحيوانات مبارکه بايد بي نهايت مهرباني نمود هرچه بيشتر بهتر" (مکاتيب، ج3، ص 212 و 213)
زردشتي و بودايي
در کتاب مکاتيب جناب عبدالبها جلد 3 صفحه 378 آمده است:
اما از جهت اديان سائره در نصوص بهاءاللّه و کتب احبّا مثل کتاب ميرزا ابوالفضل ذکرحضرت زردشت و حضرت بودا و برهما و کانفيوشس مصرّح است و همچنين در مکاتيب من در بدايت اساس حضرت زردشت و حضرت بودا بسيار موافق ولي بعد تحريف و تغيير يافت.
جالب است که جناب عبدالبها اساس ديانت بودا و زردشت را موافق با خود مي دانند درحاليکه در مورد بودا مصرح و مسلم است که دين آسماني نبوده است و اين جاي بسي تعجب است ديني که مدعي آسماني بودن است اساس خود را با يک آيين غير آسماني يکي مي داند! جالب تر اينکه هيچيک از پيامبران گذشته آيين بودا را تاييد نکرده اند و بايد اين سوال را از جناب عبدالبها پرسيد اگر به واقع اساس دين بودا موافق اديان آسماني بود، و بودا پيامبر الهي بوده است چرا انبياي سلف هيچيک او را تاييد نکرده اند ؟ و سوال ديگر اينکه ايشان از کجا مي‌دانستند که در ابتدا اساس اين اديان چه بوده که آن را موافق با خود مي دانستند؟
بابيان
ايشان در مورد بابيان در مکاتيب جلد3 صفحه ١١٤ اين چنين بيان کرده اند:
و فرقه‌اي در ايران الآن عبارت از نفوس معدوده‌اي هست که اينها را بابي ميگويند خود را نسبت بحضرت باب ميدهند ولي بکلّي از حضرت باب بيخبرند تعاليم خفيّه‌اي دارند که بکلّي مخالف تعاليم بهاءاللّه است و در ايران مردم ميدانند ولي چون باروپ آيند تعاليم خويش را مخفي دارند تعاليم حضرت بهاءاللّه را بر لسان رانند زيرا ميدانند که تعاليم حضرت بهاءاللّه نافذ است لهذا اين تعاليم بهاءاللّه را باسم خود شهرت دهند امّا تعاليم خفيّه ايشان ميگويند مستفاد از کتاب بيانست و کتاب بيان از حضرت باب شما چون ترجمه کتاب بيان که در ايران شده بدست آريد بحقيقت پي ميبريد که تعاليم بهاءاللّه بکلّي مباين تعاليم اين فرقه است مبادا از اين نکته غفلت کنيد و اگر حقيقت را بيشتر تحرّي بخواهيد از ايران استفسار نمائيد.

نظرات جناب عبدالبها در مورد جناب باب و بابيان بسيار جالب توجه وخواندني است:
1. در ابتدا ايشان ادعا مي کنند که افرادي که خود را بابي مي دانند به کلي از جناب باب بي خبرند!
2. مي گويد آنها تعاليمي دارند که به کلي با تعاليم جناب بها مخالف است.
3. تعاليم بابيان را مستفاد از کتاب بيان جناب باب مي دانند.
4. تعاليم جناب بها را به کلي مخالف و مباين با تعاليم جناب باب مي دانند.
دانشمند و يا جاهل
جناب بها در اقتدارات ص 111 مي فرمايد:
گر مرد دانشمندي در تصديق امر توقف کند جاهل محسوب مي شود.
بنابراين ملاک علم وجهل در بهائيت تصديق يا عدم تصديق امر مي باشد!
گرگان درنده و کلاب گزنده
جناب عبدالبها در جلد سوم مکاتيب صفحه 123 فرموده اند:
و امّا پيروان مذهب قديم که بر تعاليم و تقاليد عتيقه باقي و بر قرار ماندند روز بروز بر جهل و ناداني افزودند بقسميکه گرگان درنده گشتند و کلاب گزنده شدند در خونخوارگي از سباع ضاريه و ذئاب کاسره گوي سبقت ربودند و بناي تعرّض باين نفوس مبارکه گذاشتند هر روز فتنه‌اي بر پا نمودند و هر ساعت ستمي آغاز کردند هر وقتي آتش فساد برافروختند و پاکانرا بنار حقد و حسد بسوختند سرها بنيزه نمودند و باطفال ستيزه کردند مال و منال تالان نمودند و خانه و کاشانه تاراج کردند اطفال و نسوان از وطن اخراج نمودند عزيزان ذليل گشتند اميران فقير شدند نازنينان اسير گشتند.

بنابر، اين بياناتِ جناب عبدالبها:
1- اگر کسي پيرو مذهبي قديمي باقي بماند و نخواهد دين و مذهبش را عوض کند روز به روز بر جهل و ناداني اش افزوده مي گردد.
2- اين فرد همچون گرگان درنده خو به وحشي گري و قتل و غارت مي پردازد و اينها تماما به خاطر عقايدش مي باشد چون او دارد از يک سري اعتقادات قديمي تقليد و پيروي مي کند.
بهائيان مي گويند ديگر در آيينشان تقليد جايز نيست. البته اگر اين طور بود و در واقعيت هم در آيين بهايي تقليد وجود نداشت اين ادعايشان درست بود ولي بايد ببنيم که اولا تقليد به چه معني است در دين مبين اسلام در يک سري احکام اجرايي به اصطلاح مسلمانان تقليد مي کنند و اين به اين معناست که در آن حکم به شکلي که در متن حکم آمده عمل مي کنند و هرکس از جانب خودش نظري نمي دهد مثلا اگر در حکم آمده است که نماز صبح دو رکعت و نماز ظهر چهار رکعت است همه از اين امر اطاعت مي کنند و اين امور را بر طبق دستورات انجام مي دهند و اين مي شود معناي تقليد. در ظاهر آيين بهايي امر تقليد بکلي نهي شده است ولي در باطن اين طور نيست و کلي احکام و دستورات دارند که همه به ناچار بايد از آن تبعيت کنند و کتاب اقدس که مهمترين کتاب آنها مي باشد در مقام بيان احکام نازل شده است و همه بهائيان بايد از آن اطاعت کنند حال بايد پرسيد آيا اطاعت از احکام و دستورات اقدس تقليد محسوب نمي شود؟ در مقام شعار و ادعا جناب عبدالبها تقليد را مذموم مي دانند ولي کنه سخن ايشان اين است که همه پيروان اديان قديم گمراه هستند و هر روز هم گمراه تر مي شوند و تنها در صورتي نجات مي يابند که تمامي اهل عالم بهايي شوند و از اوامر و دستورات او اطاعت کنند.
گاو اما به شکل انسان
در اوائل قرن بيستم، جناب عبدالبهاء در سخنراني خود، در مقام تعريف و تمجيد از سياهان آمريکايي و مقايسه‌ي آنان با سياهان آفريقايي، چنين افاضه مي‌کنند:
"مثلاً چه فرق است ميان سياهان افريک و سياهان امريک اينها خلق الله البقر علي صورة البشرند ‏آنان متمدن و با هوش و فرهنگ و حتي در اين سفر در مجامع و مدارس و کنائس سياهان در ‏واشنگتن صحبت‌هاي مفصل شد، مانند هوشمندان اروپ به تمام نکته‌ها پي مي‌برند. " ‏ ‏(خطابات بزرگ ، ص 119)
بنابر فرمايش ايشان، سياهان آفريقايي گاوهايي هستند که خداوند آن ها را به شکل آدم آفريده است.
روش برخورد با مطرودين
حال بد نيست که بدانيم بهائيان چگونه با مطرودين رفتار مي کنند :
«راجع به احبائي که به واسطه غفلت و ناداني از تشکيلات اداري منفصل شوند سوال نموده بوديد که آيا به محافل عمومي دعوت شوند يا خير؟ فرمودند : دعوت آنان جايز نه و نسبت به کساني که از جامعه امر منفصل شده اند آيا سلام و کلام با آنها جايز است يا نه؟ فرمودند اگر چنان چه انفصال روحاني است تکلم به هيچ وجه جائز نه.»
توقيعات شوقي. سنه 102-109 ص 94
در اين نوشته به دو نوع طرد اشاره شده است.
يکي طرد يا انفصال اداري ، که به واسطه غفلت و ناداني است. و دوم طرد يا انفصال روحاني است.
1- «در موضوع صادق فرزند آقا محمد جواد آشچي فرمودند بنويس اين شخص بداخلاق و پست فطرت اخيرا مخالف دستور اين عبد مسافرت به فلسطين نموده و وارد ارض اقدس گشته، تلغرافي راجع به طرد و اخراج او از جامعه به آن محفل مخابره گرديد به والدش صريحا اظهار و انذار نمايند مخابره با او به هيچ وجه من الوجوه جائز نه، تمرد و مخالفت نتايجش وخيم است.» (شوقي افندي، توقيعات مبارکه، ص 41)
2- «در خصوص روحي غني که از مشهد بدون اطلاع محفل مسافرت به آمريکا نموده فرمودند بنويس اين شخص نيز نظر به مخالفت و انحرافش از جامعه منفصل، زيرا در انگلستان با پسر دهقان مرتبط و متفقا به امريک مسافرت نموده اند» (همان کتاب، ص 78)
3- «هم چنين فرمودند : بنويس انفصال روحاني نصرت الله باهر، نظر به معاشرت با والده اش ! لازم و واجب» (همان کتاب، ص 79)
4- «راجع به عزيمت پرويز پروانه به امريکا فرمودند : بنويس با محفل ملي امريک در اين خصوص مخابره گرديد، انفصال روحاني او از جامعه نظر به مخالفت و انحرافش لازم و واجب.» ( همان کتاب، ص 78)
روش برخورد با غير بهاييان
مدارکي که در ذيل مي بينيد دستورهايي است صريح که معاشرت نمودن با غير بهائيان را جايز نمي داند:
1. «بايد از معرضين در کل شئون اعراض نماييم و در آني مؤانست و مجالست را جايز ندانيم که قسم به خداکه انفس خبيثه انفس طيبه را مي گدازد چنان که نارحطب يابسه را و حر ثلج بارده را» (بهاءالله، مائده، ج 8، مطلب 53)
2. «با نفوس معرض که اعراضشان ظاهر شده معاشرت و تکلم و ملاقات جايز نه، هذا حکم قد نزل من سماء‌ آمر قديم» (بهاء الله، مائده آسماني، ج 8، ص 74 چاپ جديد، باب معاشرت با معرضين جايز نه.)
شيعيان
ناگفته نماند که ايشان شيعيان مسلمان را هم جزء مشرکين مي دانند. چنان که درص 140 مائده ج 4 و نيز رحيق مختوم ص 595 آمده است:
«لعمرالله حزب شيعه از مشرکين از قلم اعلي در صحيفه حمرا مذکور و مسطور.»
"إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکين و المنافقين، بدان که خدا بر احبايش ديدار با مشرکين و منافقين را حرام کرده است" (مائده آسماني، ج4، ص 280)
غير بهاييان نزد خداوند، بي نام و نشان و حيوان بودن
حضرت بهاء الله گوش جان بسپارند که ايشان در کتاب بديع صفحه 213 نوشته است:
«نفوسي که از امر بديع معرضند از رداء اسميه و صفتيه محروم و کل از بهائم بين يدي الله محشور و مذکور»
معناي عبارت فوق اين است که اگر کسي از بهائيت روي بتابد في الفور اسم و وصفش را ازدست خواهد داد (ماهيتش مجهول خواهد شد) معلوم نيست که او چه موجودي خواهد گرديد اما قدر مسلم آن است که در نزد پروردگار از حيوانات مذکور و محشور خواهد بود.
آنچه مسلم و روشن است اين است که در کتب معتبر بهايي به کرات به اين مساله اشاره شده است که فقط و فقط بهائيان هستند که در ميان انسانها داراي ارزش و اعتبار هستند و براي ساير اقوام و پيروان ساير اديان شئوناتي را بيان کرده اند که از يک طرف يک نوع بي ادبي و توهين محسوب مي شود و از طرف ديگر با تمامي سخنان حضرات در خصوص وحدت عالم انساني منافات دارد و بيانگر اين مطلب است که جامعه بهائيت به اصول و تعاليم دين خود پايبند نيست و تنها آنها را در حد يک شعار بيان مي نمايد ، بلکه رفتاري متضاد آنها دارد .
محروميت کسي که غير بهاييان را انسان بداند
حضرت بهاءالله در کتاب بديع ، صفحه ي 140 مي نوسيد :
«اليوم هر نفسي بر احدي از معرضين من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانيت نمايد ، از جميع فيوضات رحماني محروم است تا چه رسد که بخواهد از براي آن نفوس اثبات رتبه و مقام نمايد»
ملاحظه مي فرماييد که جناب بهاءالله نه تنها غير بهائيان را از دايره انسانيت خارج مي داند ، بلکه به فتواي ايشان هرکس که آنها را آدم بداند ، او نيز از جميع فيوضات رحماني محروم است
3-پدر بزگوار (حضرت بهاءالله ) فرزند خود (جناب عبدالبهاء) را از کليه ي فيوضات رحماني محروم ساخته است چون عبدالبهاء برخلاف نظر پدر ، براي غير بهائيان رتبه ي انسانيت قائل شده است .
4-شايد به بحث اين تاپيک مربوط نباشد ، ولي به نظر شما تکليف وحدت عالم انساني چه مي شود ؟
وظيفه ي منکرين
ايشان در مورد چنين مي فرمايند:
جناب بهاءالله کساني که امر را نپذيرند و دشمني ايشان را در دل داشته باشد در مورد منکرين خويش چنين فرموده اند:
من ينکر هذا الفضل الظاهر المتعالي المنير ينبغي له بان يسئل عن امه حاله فسوف يرجع الي اسفل الجحيم.
گنج شايگان صفحه78 و مائده آسماني جلد4 صفحه355 باب يازدهم : منکرين امرالله
يعني هر کس که اين فضل ظاهر متعالي منير را انکار کند شايسته است براي او که حالش را از مادرش بپرسد پس به پايين جهنم خواهد رفت.
چيزي که از اين جمله دانسته مي شود اين است که منکرين ايشان حلال زاده نيستند و اين چنين حالشان معلوم است؛ همان طور که در صفحه ي بعد در کتاب گنج شايگان تصريح شده است که:
قل من کان في قلبه بغض هذا الغلام (بهاء)فقد دخل الشيطان علي فراش امه
بگو هرکس در قلبش دشمني اين غلام (بهاءالله) را داشته باشد قطعا شيطان در بستر و رختخواب مادرش رفته است
همان طور که مي بينيم، بنا بر آن چه که ايشان فرموده اند، تمامي منکران ايشان حالشان معلوم است! اين سخن ايشان براي ما و براي بهاييان بسيار کارگشا مي باشد و مطالب بسياري را براي ما روشن مي نمايد.
وقتي که بيشتر به اين جمله مي انديشيم، به اين فکر مي افتيم که:
1. آيا جناب ميرزا يحيي، صبح ازل، هم که منکر ايشان شدند همين حال را دارد؟
2. آيا خواهر جناب بهاءالله، عزيه خانم، هم که منکر ايشان شدند همين حال را دارد؟
3. آيا جناب محمدعلي برادر جناب عبدالبها هم که منکر ايشان شدند و بين آنها دعوا رخ داد نيز همين حال را دارد؟
4. آيا تمام بابيان که منکر ايشان شدند همين حال را دارند؟
5. آيا تمام شيخيه و تمام مسلمانان که منکر ايشان و بهاييت شدند همين حال را دارند؟
6. آيا اين روش گفتار ايشان با آن چه که ايشان در مجموعه الواح، صفحه 256 فرموده اند که «بگو اي دوستان، سراپرده يگانگي بلند شد به چشم بيگانه يکديگر را نبينيد؛ همه بار يک داريد و برگ يک شاخسار» قابل جمع مي باشد؟

اعضای فرقه ضاله بهائیت در آغوش آل‌خلیفه


Baha'i Center of Bahrain

به گزارش شیعه آنلاین، بهائیت دین ابداعی استعمارگران برای به بندکشیدن اعتقادات مسلمانان و به منظور اختلاف افکنی تاسیس شد. از اعتقادات بهائیان می توان به نفی خاتمیت حضرت محمد مصطفی صل الله علیه و آله، نفی وجود بهشت و جهنم و رد شرایع اسلام اشاره کرد.
از نظر تمام علمای شیعه پیروان این فرقه استعمار ساز کافر بوده و نمی توان با آنها داد و ستد کرد و در قبرستان مسلمانان دفن نمود. فتاوای فوق در مورد بهائیت مختص به تشیع نبوده بلکه اهل سنت نیز پیروان این فرقه ضاله را نجس می شمارند.
براساس فتوای دارالافتاء الازهر مصر این گروه ابداعی مرتد شمرده شدند. شیخ جاد الحق رئیس سابق الازهر ماهیت بهائیت را صیهونیستی دانسته و این فرقه را در خدمت اسرائیل و برای مقاصد استعمار و در واقع اعلام جنگ در مقابل اسلام عنوان کرده است. شیخ عبدالعزیز ابن باز عالم سلفی عربستان سعودی نیز در فتوایی کفر بهائیت را محرز دانسته و در عدم جواز دفن آنها در قبرستان مسلمانان حکم داده است.
با این حال حکومت بظاهر اسلامی بحرین که ماههاست صدهها تن از مسلمانش را به جرم اسلام خواهی کشته و مجروح ساخته با ردّ فتاوای علمای خود(اهل سنت) و در اقدامی عجیب محفل بهائیان را به رسمیت شناخت و برای فعالیتهای قانونی انها مجوز صادر نمود.
حکومت آل خلیفه که ید طولانی در دفاع و اجرای سیاست های صیهونیستی دارد حتی به این نکته نیز توجه نداشته که براساس اعتقادات تمامی مسلمانان نفی کنندگان خاتمیت کافر هستند و شاید این اقدام عملاً ضد اسلامی بودن حکومت بحرین را بیش از بیش روشن ساخت.
این حکم توسط وزیر وزارت حقوق بشر و توسعه اجتماعی بحرین، «فاطمة بنت محمد البلوشی» صادر شده است.
فتوای دارالافتاء در الازهر: بسم الله، والحمد لله، والصلاة والسلام على رسول الله، و بعد: بهائیت یک فرقه و گروه مرتد از اسلام است، درست نیست که به آن ایمان آورد و با آنها مشارکت نمود و نسبت به ایجاد جمعیتها و مؤسساتی که ایجاد می کنند نباید بی تفاوت بود و چشم پوشید. این به آن سبب است که آنها بر اساس عقیده به حلول و تشریع غیر از آنچه خداوند نازل کرده و ادعای نبوت و حتی ادعای الوهیت به وجود آمده اند لذا مجمع بحثهای اسلامی در زمان شیخ جاد الحق این فتوی را صادر و مجمع کنونی نیز آن را تأیید می نماید.
علی جاد الحق (رئیس سابق الازهر): بابیه و بهائیه فکری است که از اختلاط فلسفه ها و دینهای متعدد به وجود آمده و در آن چیز تازه ای وجود ندارد که امت اسلامی برای اصلاح حال و وضع خویش در همه مسائل به آن احتیاج داشته باشد بلکه در واقع چیزی است که برای خدمت کردن به صهیونیسم و استعمار شکل گرفته است و مجموعه افکار و یک دین ساختگی است که امت با آن آزمایش می شود و به نام دین اعلان جنگ بر علیه اسلام است
سؤال: کسانی که معتقد به مذهب بهاء الله شده اند و کسی که مدعی نبوت و همچنین مدعی است که خداوند در او حلول کرده است حکمشان چیست؟ آیا برای مسلمانان جایز است که به این کافران اجازه دهند تا در قبرستان مسلمانان دفن شوند؟
جواب: اگر عقیده بهائیت همانگونه باشد که ذکر گردید در کفرشان هیچ شکی وجود ندارد بنابراین درست نیست که آنها را در قبرستان مسلمانان دفن نمود. هرکس بعد از بعثت پیامبر ما محمد _صلی الله علیه و سلم _ مدعی نبوت باشد دروغگوست و به نص و اجماع مسلمانان کافر است چون تکذیب کننده این فرموده خداوند است:” وما کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَلَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ”(احزاب -۴۰) “محمد پدر هیچکدام از مردان شما نیست بلکه رسول خدا و خاتم پیامبران می باشد.” احادیث رسول الله _صلی الله علیه و سلم_ در حد تواتر در مورد اینکه رسول الله _صلی الله علیه و سلم_ خاتم پیامبران است و پیامبر دیگری بعد از او نخواهد آمد وجود دارد و همچنین هرکس ادعا کند که خداوند در او یا یکی از مخلوقات حلول کرده است به اتفاق همه مسلمانان کافر است چون خداوند در هیچیک از مخلوقاتش حلول نمی نماید بلکه او بزرگتر از آن است و هرکس گوینده این سخن باشد او نیز کافر است و تمام آیات و احادیثی که دلالت می کنند بر اینکه خداوند متعال بر عرش قرار دارد را تکذیب نموده است.
به تحقیق که او بالای همه مخلوقات است بزرگتر از آن است که مثل و مانندی داشته باشد او شبیهی ندارد و در کتاب خویش اینگونه خود را معرفی می نماید:” إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ” (اعراف – ۵۴) “همانا پروردگار شما کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید آنگاه بر عرش قرار گرفت.” چیزی را که خداوند متعال توضیح داده عقیده اهل سنت و جماعت است همان چیزی که پیامبران علیهم الصلاة و السلام و پایان بخش نبوت، محمد مصطفی (صلی الله علیه و سلم)، جانشینان هدایت یافته و اصحابش که مشمول رضایت خداوند و تابعینی که پیروی کننده در نیکی و احسان که تا امروز بر آن بوده اند، می باشد.
See more :
Bahraini Woman Activist Urges Arab and Gulf States to Recognise Baha'i Faith 
http://newsblaze.com/story/20090524071550sand.nb/topstory.html
 
Bahrain officially registers the Association of the Baha'is

Jew and Baha'i may monitor Bahrain elections

تبليغ بهائيت با دخترکان زيبا در کيش!

https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgajFLNJ97Rds7mem6fStC8-pMNy3TWoJp4jbsghPMke6M1TbaiKMbAOMfnfQil7EVp9dXMhSWoOUJg7PUa3-proR4Sw6hMdW__ltw3ouzjxaqR82gXDQX8aBSmWm919816X7kd_xdW1E0/s640/2005-summerfest+Bahai+Haus+vun+der+Andacht.jpg
Baha'i believers pose near German Baha'i Temple
رهبران فرقه منحرف بهائيت براي به انحراف كشانيدن جوانان و تبليغ بهائيت از شگردهاي خبيثانه اي استفاده مي كنند.
به گزارش جوان آنلاين روساي اين فرقه منحرف كه با بودجه ميلياردي آمريكا و انگليس سالهاست كه در تحت حمايت ويژه اسرائيل در سرزمين هاي اشغالي سكنا گزيده اند به دليل نفرت و انزجار مردم ايران از مسلك استعمار ساخته بهائيت دست به تبليغاتي به روش آندلسي زنده اند.
بنا بر اين گزارش؛ از مدت ها پيش به اين سو كساني كه قصد نفوذ در ميان جوانان ايراني و جذب آنان به بهائيت را داشته اند از ميان زنان بهائي انتخاب مي شوند كه با استفاده از جذابيت هاي زنانه و فريب جوانان آنان را به بهائيت مي خوانند.
اين درحالي است كه اين مبلغان از طريق همين جوانان لو رفته و چندين نفر از آنان چندي پيش در جزيره كيش دستگير شدند. دستگير شدنگان كه اكثرا تهراني و تعدادي نيز از خارج آمده بودند با در دست داشتن جزوات بهائيت چاپ آلمان اقدام به فريب دادن جوانان و مسافران كيش مي كردند كه با اعتراض مردم و اطلاع به مقامات مسئول دستگير شدند.
گفتني است كه استفاده از مسائل جنسي براي جذب جوانان و كشاندن آنان به انحرافات اخلاقي از اصول اوليه و بديهي مبلغان بهائي است.

شبكه فساد و فحشاي بهائيت منهدم شد


 يك شبكه فساد بين المللي كه به صورت كاملاً سازمان يافته در داخل كشور فعاليت مي كرد، توسط دستگاه‌هاي اطلاعاتي - امنيتي كشور شناسايي و منهدم شد.
به گزارش فارس، شنيده ها حاكي از آن است كه يك شبكه فساد بين المللي كه به صورت كاملاً سازمان يافته در داخل كشور فعاليت مي كرد توسط دستگاه هاي اطلاعاتي - امنيتي كشور شناسايي و منهدم شد.
سران اصلي شبكه مذكور و تعداد قابل توجه اي از عناصر فعال آن همگي عضو تشكيلات بهائيت مي باشند كه ضمن حضور در ضيافات و جلسات متعدد فرقه ضاله بهائيت نظامت نشست ها را بر عهده داشته و دوره هاي ويژه تبليغ فرقه را نيز گذرانده بودند.
اين شبكه از طريق شبكه هاي ماهواره اي ضد اخلاقي مبادرت به عضو گيري و اشاعه فساد و فحشا در ايران مي كرد. سران شبكه به منظور انجام اين كار، تا مبلغ ماهانه 400 دلار آمريكايي از بيگانگان دريافت مي كردند.
اعضاي اصلي شبكه در شهرهاي تهران، كرج، اصفهان، شيراز، مشهد، ياسوج و عوض لارستان بازداشت شده اند. سركرده اين گروه خانم "مليحه.ر " ناظم ضيافت و از عناصر اصلي طرح روحي (طرح تبليغات سيستماتيك فرقه بهائيت) در استان فارس بوده است كه ضمن ارتباط گيري با بيگانگان و شبكه ماهواره اي ضد اخلاقي، اهداف ضد انساني فرقه را دنبال مي كرده است.
اشاعه فساد و فحشا، ترويج و تبليغ فرقه بهائيت از طريق جاذبه هاي جنسي تأثير همجنس گرايي از جمله شيوه ها و اهداف بيت العدل و ساير سران اين فرقه صهيونيستي و ضاله مي باشد.
مستندات تاريخي مورد تأييد فرقه بهائيت نيز مؤيد اين موضوع است كه فساد و فحشاء در بين سركردگان فرقه وجود دارد و كشف حجاب، بي بند و باري و اباحه گري از آموزه هاي فرقه ضاله بهائيت مي باشد.

Freemasonry, British Empire and the formation of Bahá'í Cult

Posted By : Hermano Maximiliano

From the alliance with Sufism during the eighteenth century, it was only a short step during the nineteenth century for the British to sponsor the creation of the cults and pseudo-religions as a tool of the Empire policy. Having carefully studied the Roman Empire as their model, the British had concluded that one of the chief reasons the Roman oligarchy had survived for 1,000 years was because it had learned how to use cults and "religions" to control its people.

During the 1820s the British Oligarchy established the so-called Oxford Movement, a groundswell of religious reform fever organized by Oxford University, the Anglican Church, and Kings College of London University. Their movement created a special kind of British "missionary", whose task it was to spread the perverted gospel of the Oxford Movement into other parts of the world.

The umbrella for this movement was not a church, but the Scottish Rite of Freemasonry.


The missionaries of the Oxford Movement were assigned to build subsidiary branches of the Scottish Rite throughout the Empire.
When approaching an area like the Middle East, the Oxford Movement's freemasonic evangelists would not attempt to convert Muslims, for instance, to Christianity. Instead, they would try to bring the Muslim (Sufi) belief system into harmony with the cult practices of the Scottish Rite.
Because of their highly heterodox, cult beliefs, the Scottish freemason, were bitterly condemned by the Catholic Church as an antireligious conspiracy capable of undercutting the authority of the Pope within the Church.

The Oxford Movement and the British freemasons had an ally that had also been condemned by the Vatican: the Society of Jesus, or the Jesuits. The Anglo-Jesuit alliance still stands today as the centerpiece of the European nobility's dark ages plot.


The chief sponsors of the British cult-building project during this period were the British royal family itself and many of its leading prime ministers and aides, such as Benjamin Disraeli, Lord Palmerston, Lord Shaftesbury, and Edward Bulwer-Lytton. From the 1820s onwards, the British aristocracy was ruled by the clique of the most degenerate, sexually perverse, and evil men and women the world has known. For their model, they took the image of the monstrous cult center that was Pompeii, in ancient Rome, where animal worship and bestiality were rule of "civilized" behavior.

Bulwer-Lytton, who served as the head of Britain's Colonial Office and India Office for years and then was succeeded by his son, was a practicing member of the ancient cult of Isis and Osiris, a death cult of Egypt under the late pharaohs that spread its poison throughout the Mediterranean world in the years before the coming of Christianity. In his cult novel "The Last Days of Pompeii", Bulwer-Lytton set the foundation for the cults of the future generation. This paragon of the empire-builder is the grandfather of the Pre-Raphaelite Brotherhood of John Ruskin, the 1860s Metaphysical Society of Bertrand Russell, the 1880s Isis-Urantia Temple of the Golden Dawn of Aldous Huxley, and the Theosophy Society of Madame Blavatsky, who published "Isis Unveiled". Rites of black magic, devil worship, and self-mutilation were common feature of the British aristocracy during this period. Jack the Ripper was the most degenerate product of this cult life. His gruesome murders of whores in London's streets were part of a cult ritual!

The first recorder project of the nineteenth-century British cult aristocracy was the movement of the Bahais in Persia. Although it began as an experimental British foray in nonreligious, freemasonic cults, the Bahai movement would spawn the organizer of the future pan-Islamic movement - Jamaleddine Al-Afghani.

The Bahai cult was founded in approximately 1844 by the missionary named Miza Husayn Ali. He called himself Bahaullah. Today, the Bahais number over 300,000 in Iran alone, although many of them have quietly fled since the arrival of Khomeini's regime. But if their largest number is in Iran, the largest Bahai temple is in Haifa, Israel, and the world headquarters of the organization is in Wilmette, Illinois. Bahaiism began as a radical messianic cult in Persia that claimed to be a new religion and drew on a mishmash of Muslim, Christian, Zoroastrian, and Jewish ideas. The Bahais argued that their new doctrine superseded all other religions in a "one world faith". Although they preached love and universal brotherhood, they quickly found themselves most unwelcomed throughout Persia and the Middle East, for the Bahais became known as religious fanatics who were willing to do anything to further the cause of their faith.

In 1852, a Bahai leader was arrested after he tried to assassinate the Shah of Persia. The Bahais were suppressed in Persia, and many of their top leaders rounded up and exiled, first to Baghdad and then to Constantinople.

During this time the Bahai leaders - then including Bahaullah and his son, Abdul-Baha - maintained close ties to both the British Scottish Rite and to a proliferation of branch temples and movements spreading into India, the Ottoman Empire, Russia, and even Africa. In 1868, the Turkish government decided that it was too dangerous for the Bahais to be allowed to function freely, and they were placed under house arrest in Care, in Syria. But, with their powerful friends in London, the Bahai clique always managed to surface again.

By the 1890s, the cult was again gathering momentum, especially in Persia, E. G. Browne, a British cult specialist who studied Persia, went so far as to proclaim that the Bahais were the wave of the future in the Mideast.
The British administrator in Egypt, Lord Curson, declared that if they maintained their pace, the Bahais might "replace" Islam as the dominant religion in Persia!

By the firs years of the twentieth century, it was common knowledge that the Bahai was product of British inspiration.
They were accused by the Turkish government of trying to establish a pseudo tribal “colony" in Syria as beachhead for the British in the Ottoman Empire. In 1904 and again in 1907, the Turks investigated the Bahais, and the investigation's report recommended that they be banished from the Empire.

Before the sentence could be carried out, however, the so-called Young Turks - another fifth column of the Scottish Rite of Freemasonry and the Gran Orient Lodge - seized power in their revolution. Abdul-Baha was released from prison.


After his release, the Bahai leader went to London and New York, where he met the elite of both cities.
In 1912, he set out on a speaking tour of the United States where, according to the official Bahai publications, he spoke to "university students, socialists, Mormons, Jews, Christians, agnostics, Esperantists, peace societies, New Thought clubs, women's suffrage societies" and many other centers.

In 1918, Abdul-Baha was knighted by the Queen of England.


Everywhere he went, he preached a single message: the necessity of abolishing nation-states, existing wolrd religions, and national borders to melt everything into a single world order. The Bahai cult took a leading role in the founding of the World League of Nations, the forerunner of the United Nations, and his organization had close ties to the World Nations, and his organization had close ties to the World Federalists.


Abdul-Baha's daughter married the founder of the so-called Esperanto language, a project to abolish all tongues and replace them with one language.
The Bahais could also be founded in the middle of the British-led social reform movements.


Source : http://espadadelespiritu.foroactivo.com/t592-the-truth-about-the-bahai-new-religion

غیرت و مردانگی سران دیانت بهائی

در دوران سکونت در بغداد، چاپلوسی های فراوانی از میرزا حسین علی ثبت و ضبط شده است که از جمله آنها، قبول مقامات ماورائی و اختیارات فوق بشری برای برادر کوچک خود، یعنی صبح ازل است که یکی از این مقامات، حلال دانستن همه زنان (خواه شوهر دار و خواه مجرد) برای ازل است؛ البته به محض میل به آنها!!
یعنی اگر جناب صبح ازل به بانوی شوهرداری اظهار تمایل بفرمایند آن زن به شوهرش حرام و به ازل حلال می شود! از خود می پرسیم، آیا قائل به این باور فاسد را می توان پیامبر یا حتی خداشناس خواند؟!
آیا هیچ پیامبری، چنین اختیاراتی داشته است که جناب بهاء الله مدعی شده است؟! پس بی خود نبوده که بهاء الله اینقدر برای جانشینی باب سر و دست می شکسته و به قصد کنار زدن برادر به هزاران حیله و فن حتی کشت و کشتار دست زده و به پاچه خواری و چاپلوسی و ذلت تن می داده و رنج فرار سه ساله را تحمل کرده است!
عزیه خانم داستان را اینگونه تعریف می کند:
«قضیه دیگر به خاطرم رسید محض تنبیه غافلان می نویسم که بیچاره بی خبران، خبر دار و خوابیدگان بیدار شوند و الا برای من تفاوتی ندارد که هر دو از یک دوحه اند و نسب و نسبت هر دو به من مساویست. چیزی که هست این است که از حق کتمان نباید کرد و انصاف را از دست نباید داد تا عند الله محجوب و شرمنده نشوم و آن قضیه این است :
پس از برگشت از سفر بدشت با آن آتش شوری که در سر ها بود روزی جناب ایشان حضرت ثمره (ازل) را در همین خانه به نهار دعوت کردند. من هم جوان بودم از جای بر خاسته با نهایت خدمتگزاری تدارکی صحیح دیدیم منتظر بودیم که تشریف بیاورند. عیال ایشان که کمال وجاهت و صباحت منظر داشتند با عیال برادر دیگرم مرحوم حکیم هر دو دست از آستین در آورده خودی آراستند و لباسهای فاخر پوشیده با کمال نزاکت منتظر ورود حضرت بودند که جناب ایشان آمده و آن دو را با آن حالت مشاهده کرده فرمودند چه شده که هر دو خود را آرایش داده و مشاطه گری کرده اید مگر نمی دانید اگر حضرت تشریف بیاورند به هر یک از شما ها میل کنند دیگر بر ما حرام می شوید؟! تا تشریف نیاورده اند شما ها لباسها و وضع های خود را تغییر بدهید. حضرات فورا برخاسته و وضع را تغییر دادند….!!
توضیح اضافه ای لازم نیست و ما تحلیل را به عهده خوانندگان منصف می گذاریم تا معلوم شود از نام مقدس دین، چه سوء استفاده ها که فاسدان نکرده اند…

Bad days for Baha'is in United States - One more attack on a Baha'i Centre in Colorado

February 3, 2012


Colorado Springs, Colorado, Baha’is arrived at their Center for Feast Jan. 19 to find a scene of utter devastation.

Bookcases smashed and toppled. Chairs strewn about. Electronics and cash missing. A layer of fire extinguisher foam covering nearly everything.

Dismay quickly turned, though, to concern for the perpetrators.

“We stood outside and said prayers, and the first prayer was for whoever did it,” John Cole told reporter Mecca Rayne of KKTV Channel 11 News for a piece airing that evening.

http://www.bahai.us/2012/02/03/colorado-springs-center-vandalized-bahais-respond-with-love/

Photo : Picture used is only for presentation purpose.

Baha'ism & Marxism by Julian Lee

Julian Lee
Maxism is a political ideology. It seeks destruction of nations, destruction of distinct peoples, destruction of the family and natural male-female relations via “feminism” (which is effectively anti-woman), and destruction of religion.

The Baha’i faith seeks all these same things, except they won’t say the last part because they think they are a religion. Indeed, what the Baha’i Faith really is is Marxism (a political ideology) posing as a religion. As to the aspect of religion, you can’t have a group of people completely focused on the world, racial mixing, bodies, and the external — and call it a respectable religion. The respectable religions negate the world. The Baha’i Faith is opposite to this; it is is completely world-focused. Thus it is, in reality, a negation of real religion or the best wisdom aspects of religions like Christianity, Buddhism, Hinduism, and Yoga. In that way, the Baha’i Faith also fulfills the Marxist goal of destruction-of-religion. Because once a people has let their religion be replaced by the Baha’i Faith, they really don’t have “religion” at all any more.

For this reason Baha’is don’t NEED to be involved in politics (and I think many of the connections you site are only happenstance, Baha’is trying to create photo ops for themselves). They don’t need to be “involved” in politics because the Baha’i Faith is 100 percent a political movement at this point. (What’s everybody pushing for on the political stage? Destruction of national sovereignty, affirmative action for minorities, etc.) They are politics itself.

At the same time they influence the minds of politicians and governors and convey to them Marxist ideals under the strange nimbus of religion that they float around those nation-destroying ideals. Lots of naive governors, lacking real religious understand it, start thinking that race and nation-destruction is virtuous.

As appeared here :
http://bahaisects.wordpress.com/2012/01/29/bahai-faith-is-banned-in-most-of-the-countries/#comments

Google changes enable 'per country' blog takedowns

Blogger sites can now be blocked on a "per country" basis after a change to its web address system.


Google will now be able to block access in individual countries following a legal removal request.

The new system means blocking will not require restricting world-wide access to a blog.

The changes apply in Australia, New Zealand and India, but the BBC understands Google plans to roll it out globally.

The news follows Twitter's announcement that it could selectively block tweets on a country-by-country basis - news that attracted criticism from free speech campaigners.

However, Joss Wright, research fellow at the Oxford Internet Institute, said he felt the changes to Blogger were a positive step.

"Google's new approach to supporting country-level takedown requests in Blogger strikes a good balance between free speech, legality and practical issues for end users.

"By allowing per-country takedown requests, Google can meet local laws without blocking content at a global level."

Change of address

Under the new system, a blog reader will, in the first instance, be directed to a website address using a "country-code top level domain".

For example, for users based in Australia, Blogger's servers will automatically direct them to blogname.blogspot.com.au.

"If you visit a blog that does not correspond to your current location as determined by your IP address, the blogspot servers will redirect you to the domain associated with your country," Google said in a Q&A the company posted about the changes.

Google believes this will allow it to comply with local law enforcement requests, while keeping content available in other jurisdictions.

Additionally users will also able to tell Google to direct them to a different country web address by adding "/ncr" - ncr stands for "No Country Redirect".

In order to read a blog via a US web address users outside America would type " blogname.blogspot.com/ncr".

"Blog readers may request a specific country version of the blogspot content by entering a specially formatted 'NCR' URL, " the company wrote in the Q&A.

It is not clear, however, if this would work for requests to access blocked blogs made from the jurisdiction in which the removal notice originated.

Keeping it local

The company has in the past taken a similar local approach to blocking content in other products.

For example, Google has said it removes all Nazi-related content from Google.de, the address for its German services.

In a 2007 blog post, which the BBC understands still reflects the firm's position, Google said that "dealing with controversial content is one of the biggest challenges we face as a company".

In the same post the company noted that different national laws on free speech "create real technical challenges, for example, about how you restrict one type of content in one country but not another".

With this system Google may have, for Blogger at least, answered its own question.

http://www.bbc.co.uk/news/mobile/technology-16852920

Human rights groups 'Trojan horses of the West'

The Libyan example proves to the world that so-called human rights organizations are really the Trojan horses of Western foreign policy, Middle East expert Sukant Chandan told RT from London.

­Doctors Without Borders recently suspended its mission in Misrata, saying it had to treat patients for injuries sustained during interrogation. Chandan believes that the so-called humans rights organizations like Human Rights Watch, Amnesty International and Doctors Without Borders traditionally have a Western-centric tinge to everything they do.

“They seem to provide 'human rights' justification for certain Western policies of foreign aggression,” he said. And once a country is invaded with humans rights organization helping to justify the aggression, there is always the sudden surprise that such an intervention could bring violations of the human rights such groups are meant to protect.

“Doctors Without Borders expresses surprise, but frankly they are being used in this way and they are allowing themselves to be used in this way. And it is high time people across the world see these human rights organizations like they really are the – basically the Trojan horses of Western foreign policy,” Chandan continues.

Libya has developed into torture state, Chandan says, while during the Gaddafi days “there was a much better human rights situation – by any standards.”

Human rights groups say the torture and killing of detainees is an ongoing problem in Libya, but it is doubtful that the militias responsible for torture will ever be held accountable, Chandan says.

And with Libya's new government accused of abuse in the country's detention centers, it’s been revealed that one former senior official could have fallen victim to torture too.

Libya’s ex-ambassador to France, Omar Brebesh, has died in custody the day after being detained by an armed group.

Chandan pointed out that he was by the city of Zantani's militia, which has been accused of torturing its political opponents to death.

“There are a lot of interesting political games going on in Libya,” he told RT, explaining why Zantani's militia is in the spotlight. “The Zantani militia are holding Seif al-Islam Gaddafi. And the West, especially the International Criminal Court, is very fearful of what the militia is going to do with Seif al-Islam.”
Because Gaddafi’s son does not have any means of communication and has not made any public statements, he remains militia’s “biggest power play.”

Looking at Iraq and Afghanistan, one can say that stability and peace is a remote prospect for Libya, Chandan concluded.

http://rt.com/news/libya-human-rights-exposed-chandan-483/
Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...

Popular Posts

Total Pageviews

Followers

Blog Archive